گاهي
وقتا موقع نوشتن ، يه نقطه مي تونه بيانگر هزاران جمله ي نا گفته باشه ،
حرفايي که تو دل داري ولي نمي توني به زبان مکتوب بيان کني. وقتي بغض راه گلوتو ميگيره وقتي اشکا تو چشات حلقه ميزنه و تو مي خواي يه جوري پنهان کني تنها راه چاره منتظر موندنه تا شب از راه برسه ، تا وقتيکه همه بخوابن اون وقتي که تنها شدي ، تنهاي تنها خودتو وجدانت. مي دونم که مي دوني چه حس لطيفي داره اون وقتي که آدم بعد از خدا درد دلاشو واسه ي خودش ميگه ، واسه دل خودش وقتي حس مي کني بغير از خودتو خدا ديگه هيچ کس حرفاتو نمي شنوه. چه لذتي داره حس پرواز تو آسموني که مي دوني فقط مال خودته و هر کسي رو که دلت بخواد مي توني توي اون دعوت به پرواز کني...