دلم گرفته ،ای همنفس
پرم شکست، تو این قفس
تو این غبار، تو این سکوت
چه بی صدا ، نفس نفس
از این نامهربونیها دارم از غصه می میرم
رفیق روز تنهایی یی روز دستاتو می گیرم
تو این شب گریه میتونی پناه هق هقم باشی
تو ای همزاد هم خونه چی میشه عاشقم باشی
دلم گرفته ، ای همنفس
پرم شکست ، تو این قفس
دلم گرقته است . دوباره دلم هواي تو را كرده است . خودكارم را از ابر پر ميكنم و برايت از باران
مي نويسم . وقتي كه قطرات باران لحظه هايم را مترنم ميكنند به ياد تو مي افتم به ياد روزي كه تو را
در ميان شقايق ها ديدم . به ياد روزي كه شمع را سرودي و خاكستر شدي .
مي خواهم به سوي تو بيا يم تو را در كجا مي توان يافت ؟
در آواز جغدي كه شوم مي خوانندش يا در آواز سينه سرخ ؟
در سلام دختري كه تازه سخن گفتن آموخته يا در سلام دختري كه پي آرزوهايش مي گردد ؟
در عطر سيب سرخ يا در بوي موزهاي جنوب ؟
كاش مي توانستم از گوشه هاي افق برايت آواز بخوانم .
كاش مي توانستيم در بيشه اي گمنام زير سايه شمشاد ها باشيم .
دوباره شب، دوباره تنهايي، دوباره تپش اين دل بي قرار، دوباره سايه حرفهاي تو كه روي ديوار
روبه رومي افتد :
" راستي ، امشب بارون اومد منو خيالت تر شديم "
دوباره شب ، دوباره تنهايي ، دوباره ياد تو كه اين دل بيقرار را بيدار نگه داشته است .
كاش همه آسمانها كنار بروند، همه ديوارها پنجره شوند وتو در چشمان من بنشينی و بگويي كه
هنوز در عطر سيبي و در سلام دختر بچه ي معصوم ودر آواز سيب سرخ .
بدان كه هيچ گاه بركه ي فكرم از ماهيهاي ياد تو جدا نخواهد شد وبدان كه هيچ گاه گردو غبار زمان
بر روي ياد و نام و خاطرت نخواهد نشست وهر شب سراغ تو را از كساني كه به دنبال ماه مي دوند
مي گيرم .