چند خط از زبان دلم...
به
راستي من کي ام..دختري از شهر کوچک خورشيد.. بزرگ شده در دستان پدر و
مادر..يک طلوع سبز در امواج احساس.. شميم گلبرگي در بامداد خمار..
دنيایم را ستارگان افق تسخير کرده اند..من يک خيالم با ذهن و جسم! يک آگاهي مزمن..
من آني نيستم که شما مي بينيد يا ميشنويد..من يک توصيف بی کلامم.. هم خوبم و هم بد.. پر از التهاب..درگير تنسيف غمناک اين دنيا...
من
فقط من نيستم.. دنيا ريشه در من دارد! اشتباه نکنيد..دنياي من با شما يکي
نيست..من شازده کوچولو خودم هستم با يه گل سرخ..منتظر نيستم..من خود شرح
يک انتظارم و اکنون در درک واقعي این لحظه غرقم..
من یک خیال در ذهنتان خواهم بود..به سراغم نیاید..من یک رویای دست نیافتنی هستم..فراسوی این دنیا..من فقط به شوق خدا زنده ام..