بعد از آن حادثه هايی که جدامان کردند
آنچنان شد که دگر از همه عالم سيريم
اشک مي ريختيم و دل که نمي کنديم آه
چه کنيم هر دو از اين واقعه دلگيريم
وقتی از فاصله ها گفت دلم خنديديم
فکر کرديم بهاريم که بی تغييريم
باز هم نام ترا در دل خود حک کردم
و محال است از اين ايده خود برخيزم