|
| | |
| Main » 2009 » February » 12
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد در بهاري روشن از امواج نور در زمستاني غبار آلود و دور يا خزاني خالي از فرياد و شور مرگ من روزي فرا خواهد رسيد روزي از اين تلخ و شيرين روزها روز پوچي همچو روزان دگر سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها ديدگانم همچو دالانهاي تار گونه هايم همچو مرمرهاي سرد ناگهان خوابي مرا خواهد ربود من تهي خواهم شد از فرياد درد مي خزند آرام روي دفترم دستهايم فارغ از افسون شعر ياد مي آرم كه در دستان من روزگاري شعله ميزد خون شعر خاك ميخواند مرا هر دم به خويش مي رسند از ره كه در خاكم نهند آه شايد عاشقانم نيمه شب گل به روي گور غمناكم نهند بعد من ناگه به يكسو مي روند پرده هاي تيره دنياي من چشمهاي ناشناسي مي خزند روي كاغذها و دفترهاي من در اتاق كوچكم پا مي نهد بعد من با ياد من بيگانه اي در بر آينه مي ماند به جاي تار مويي نقش دستي شانه اي مي رهم از خويش و ميمانم ز خويش هر چه بر جا مانده ويران مي شود روح من چون بادبان قايقي در افقها دور و پنهان ميشود مي شتابند از پي هم بي شكيب روزها و هفته ها و ماهها چشم تو در انتظار نامه اي خيره ميماند به چشم راهها ليك ديگر پيكر سرد مرا مي فشارد خاك دامنگير خاك بي تو دور از ضربه هاي قلب تو قلب من ميپوسد آنجا زير خاك بعد ها نام مرا باران و باد نرم ميشويند از رخسار سنگ گور من گمنام مي ماند به راه فارغ از افسانه هاي نام و ننگ
|
آه اي زندگي منم كه هنوز با همه پوچي از تو لبريزم نه به فكرم كه رشته پاره كنم نه بر آنم كه از تو بگريزم همه ذرات جسم خاكي من از تو اي شعر گرم در سوزند آسمانهاي صاف را مانند كه لبالب ز باده ي روزند با هزاران جوانه ميخواند بوته نسترن سرود ترا هر نسيمي كه مي وزد در باغ مي رساند به او درود ترا من ترا در تو جستجو كردم نه در آن خوابهاي رويايي در دو دست تو سخت كاويدم پر شدم پر شدم ز زيبايي پر شدم از ترانه هاي سياه پر شدم از ترانه هاي سپيد از هزاران شراره هاي نياز از هزاران جرقه هاي اميد حيف از آن روزها كه من با خشم به تو چون دشمني نظر كردم پوچ پنداشتم فريب ترا ز تو ماندم ترا هدر كردم غافل از آنكه تو به جايي و من همچو آبي روان كه در گذرم گمشده در غبار شون زوال ره تاريك مرگ مي سپرم آه اي زندگي من آينه ام از تو چشمم پر از نگاه شود ورنه گر مرگ بنگرد در من روي آينه ام سياه شود عاشقم عاشق ستاره صبح عاشق ابرهاي سرگردان عاشق روزهاي باراني عاشق هر چه نام توست بر آن مي مكم با وجود تشنه خويش خون سوزان لحظه هاي ترا آنچنان از تو كام ميگيرم
|
|
| |
|
Statistics |
:افراد انلاین 1 مهمان: 1 کاربران: 0 |
|